ای بقیعت قبلۀ اهل ولا
شاهد غوغایِ دشت کربلا
.
کویِ تو میعادگاهِ قدسیان
بر مزارت سر نهاده آسمان
.
عشق و صبر و غم همه مات تواَند
مُحرِم بی صبرِ میقات تواَند
.
قبر بی نورت فروغ دیده هاست
بارگاه تو درون قلب ماست
.
ای صفای قلب سلطان نجف
مدح تو گفتیم و ماندیم از هدف
.
مدح تو گفتیم و زیبا شد غزل
چون تو بودن نیست امّا در عمل
.
«مثنوی هم ظرف این مظروف نیست»
چون بر آدم قدر تو مکشوف نیست
.
حضرت صادق که جان مدیون اوست
علم و فقه جعفری مرهون اوست
.
کامیاب از علم او گشته جهان
پیروِ خطِّ تو بوده بی گمان
.
در بهارت برگ ریزان دیده ای
جسم صد چاک شهیدان دیده ای
.
دیده ای با چشم گریانت عیان
شعله را بر خیمه های عرشیان
.
اشک تو بوی شهادت میدهد
هر دَمَت روحی دوباره می دَمَد
.
.
#گریز
.
.
راه شام و ریسمانِ دشمنان
برده بود از کف تو را تاب و توان
.
نیزه ای بود و سری خونین بر آن
در پی او دختری شیرین زبان
.
پا برهنه می دوید و خسته بود
بر دو دستش ریسمانی بسته بود
.
گاهی از پا می فتاد و می نشست
بغض مانده در گلو را می شکست
.
بر سر خونین ندا می زد پدر
لحظه ای بر چشم گریانم نگر
.
من به امّیدِ نگاهت زنده ام
ور نه از بودن دگر دل کنده ام
.
دیده هایت نیمخواب است ای پدر
همچو چشمان رباب است ای پدر
.
مادرم دل بر نگاهی بسته است
تازیانه خورده او هم خسته است
.
خود به محمل روی نیزه دلبرش
گاه بر من گرید و گاه اصغرش
.
همچو ابری در غمت باریده ام
جورِ صد خار مغیلان دیده ام
.
شکر، ایزد را که لیلی با من است
همچو مجنون اشک غم بر دامن است
.
- دوشنبه
- 14
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 13:6
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حاج داود بیدق داری
ارسال دیدگاه