باز ، آسمونا ، بيقراره
تو مدينه ، غم ميباره
مدينه ، تو اين شب و روزا چقدر
بوي غم ، داره برامون عجيبه
بميرم ، يه شمع نداره تو بقيع
آقامون ، امام باقر غريبه
غريبونه تو دخمه اي
مادرشو صدا ميزد و
با سوز و درد جگرش
يه گوشه دست و پا ميزد و
تو آخرين نفس فقط
ناله ي كربلا ميزد و...
غريب آقام ٣ امام باقر
با ، گريه سر شد ، عُمر آقا
از فراق و ، داغِ غمها
بميرم ، تو كربلا چار ساله بود
ولي شد ، براش چهل سال بخدا
همونجا ، تو كربلا پير شده بود
تا كه شد ، راهيه گودال بخدا
يه عمري سوخت با غُصه ي
آتيش گرفتنِ حرمو
يه دختري كه دامنش
ميسوخت ميگفت كجا برمو
يكي به زجر ميگفت بسه
نَكِش موهاي سرمو
غريب آقام ٣ حسين زهرا
از ، چي بگم كه ، دل كبابه
از غماي ، تو خرابه
نميشه ، باور هيچ كس بخدا
تو اين شهر ، ناموس حيدر اسيره
نديدم ، كسي بگه نانجيبا
يه دختر ، سر بابا ديد ميميره
محاله كه يادم بره
سرِ بريده رو تا آورد
ديدم كه عمه زينبم
افتاد و روي خاكا خورد
به هق هق افتاد سه ساله
سر بابا رو ديد و مُرد
يا ابتاه من الذي ايتمني ايتمني
صلوات الله عليهم اجمعين
لعنة الله علىٰ اعدائهم اجمعين
التماس دعا
ذي الحجه ١٤٣٧
- چهارشنبه
- 16
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 9:19
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس میرخلف زاده
ارسال دیدگاه