از شرار زهر کین پا تا سرم آتش گرفت
آه ای مادر بیا بال و پرم آتش گرفت
هر نفس از سینه ام شعله زبانه میکشد
سوختم از تب تمام پیکرم آتش گرفت
روز من با خاطرات کربلا شب می شود
بسکه گریه کرده ام پلک ترم آتش گرفت
هر طلوعی را غروبی عاقبت پایان دهد
ای اَمان از آن غروبی که حَرَم آتش گرفت
شعله بر جان همه اهل حرم افتاده بود
دختری فریاد میزد معجرم آتش گرفت
بَعد داغ کربلا و تشنگی بچه ها
هر کجا که آب دیدم حَنجرم آتش گرفت
- چهارشنبه
- 16
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 17:36
- نوشته شده توسط
- Navid Taheri
- شاعر:
-
نوید طاهری
ارسال دیدگاه