یا امام باقر(ع)
من باقرالعلمم،زنسل مرتضایم
از کودکی با رنج وغمها آشنایم
همراه بابایم مصیبتها بدیدم
من شاهد غمهای دشت کربلایم
دیدم رشادتهای سربازان دین را
جا مانده از خیل شهیدان خدایم
بابای من بیمار بود وگریه می کرد
دلخون زآن حال پدر،آن گریه هایم
دیدم که لب تشنه سرجدم بریدند
ازبس زدم ناله نمی آمد صدایم
عمه میان قتلگه فریاد می زد
وقتی که پیدا کرد جد سرجدایم
دیدم اسیری رفتن آل خدا را
بس لطمه ها خورده زآن شام بلایم
ای زهر ممنونم که مرگم را رساندی
با مرگ از آن غصه وغمها رهایم
- چهارشنبه
- 16
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 22:5
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه