باز این چه شورشست که در سطح اغبر است 
وز منظر خیال قیامت مصوّر است 
. 
باز این چه نوحه ایست که اسماع قدسیان 
از بانگ صور آه و فغان وحشت اندر است 
. 
ذرات و مور و ماهی و هوّام از زمین 
دودی ز آه کرده که تا چرخ اخضر است 
. 
یاز این چه شعله ایست که از ارض مستدیر 
تا آسمان رسیده که گردون پر اخگر است 
. 
استارگان چو شمع فروزان بزم غم 
سوزنده طَیلَسانِ سیه فام در بر است 
. 
رخسار مه که چون گل سوری تمام بود 
اکنون چو جسم عاشق حیران مضطر است 
. 
چون طشت پر زخون ز افق سرنگون شده 
خورشید گو بریده سر شاه کشور است 
. 
گویا خسوف کرده مه بدر فاطمه 
کافلاکیان ز ناله و غم دست بر سر است 
. 
یا آفتاب نور ولایت نهان شده 
کاسپهر دل چو شام سیه فام اکدر است 
. 
« #حالی» چو شمع مجلس ماتم بسوز و ساز 
زین سوز بزم عشق محبّان معطر است 
                    
                    
                
                - شنبه
- 19
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 14:52
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه