• شنبه 3 آذر 03

 اسماعیل تقوایی

یا مسلم بن عقیل _در بدر گشته ام و طائر بی و بال پرم

894
1

در به در گشته ام و طائر بی بال و پرم
من ندانم که در این شهر کجا روی برم

اندرین کوفه وفا واژه ی بی معنایی ست
آه وافسوس که افتاد به اینجا گذرم

در ورودم همگی آمده بیعت کردند
زان همه بیعتیان کس نبود پشت سرم

کاش طفلان خودم کوفه نمی آوردم
مدتی هست که از آن دو پسر بی خبرم

درهر خانه زدم باز نشد بر رویم
کو به کو میروم و خم شده ازغم کمرم

کوفه بی مرد شده گشته پذیرایم زن
خانه ی طوعه شده مامن شب تا سحرم

نامه دادم که حسین(ع)زود بیاید کوفه
شرر افتاده کنون بردلم از این خبرم

کاش کس منصرفش کرده واو برگردد
من ازاین نامه فرستادن خود معتذرم

صبح من صبح غریبی است من ویک لشگر
حیدری هستم وراهی رهی پرخطرم

تا توانم بکشم دشمن مولام حسین(ع)
من به سر دادن در راه ولی مفتخرم

بر سر دارالاماره سر مسلم ببرند
در ره دوست جز اینکار نباشد هنرم

بدنم را زروی بام به خاک اندازند
پیش زهرا خجل از نوکری مختصرم

آخرین حرف من اینست میا کوفه حسین
رحم کن بردل خونین من وچشم ترم

شعر:اسماعیل تقوایی

  • شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 20:23
  • نوشته شده توسط
  • اسماعیل تقوائی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران