آه یادم نمی رود هرگز
غم جانسوز غارت خلخال
حمله ی نابرابر لشکر
به زنان و به خیمه و اطفال
صحنه اش بین صحن چشمانم
لحظه ای هم نرفته از یادم
ذوالجناح آمد از دل میدان
با دوصد زخم تیر بر سر و یال
چه بگویم از آن غروب غریب
در هیاهوی نیزه و شمشیر
تنی از روی شیب قربانگاه
غلت می خورد تا ته گودال
چه بگویم که تیزی خنجر
به روی حنجری فشار آورد
یک نفر بین قاتلانش شد
بر سر سر بریدنش جنجال
آتشی شد که بر دلم افتاد
آن زمانی که دختری خسته
از روی ناقه بر زمین افتاد
دشت تاریک بود و رفت از حال
- یکشنبه
- 20
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 14:48
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد حسن بیات لو
ارسال دیدگاه