امیر کاروان
چه غم افزا شبی بود آن شب غم
که دل ها سوخت ازهُرم تب غم
فضا را دود آه سرد پُرکرد
دل هفت آسمان را درد پُر کرد
حرم مهمان خود را داد از دست
مه تابان خود را داد از دست
صفا چون مروه زین ماتم عزا داشت
چومرغان حرم شور و نوا داشت
مقام از دوری او اشک می سُفت
میان زمزمه زمزم چنین گفت
زلال چشمۀ کوثر کجا رفت
امام عاشقان ما چرا رفت
درین ماتم حَجَر باکعبه می سوخت
به سوی میهمانش دیده ی دوخت
نه تنها کاروان عشق می رفت
که دنبالش روان عشق می رفت
نوائی آمد ازمرغ شباهنگ
که می گفت ازسر درد و دل تنگ
رسد زین لاله ها بوی شهادت
رود این کاروان سوی شهادت
رسد گرغم به استقبال آنان
نمی بینم غمی در حال آنان
بود این حج و میقات سعادت
که پوشیدند احرام شهادت
امامی که چراغ عالمین است
امیر کاروان دین حسین است
برای آن که دین را پاس دارد
علمداری چنان عباس دارد
ببین ای ماه مهر انورش را
جمال غرق نور اکبرش را
همین کودک که دارد روی نیکو
بود قربانی ششماهۀ او
اگر دیدی شکوه مکتبش را
بپرس از او تو حال زینبش را
همان زینب که مرد روزگارست
که مردی پیش عزمش شرمسارست
همان زینب که ایوب است ماتش
جهان حیران شد ازصبرو ثباتش
همین بانو که می آید زصحرا
بود آئینه دار روی زهرا
همین بانو دلی نستوه دارد
به دل درد وغم و اندوه دارد
همین بانو شده چشمش زغم تر
غمی دارد زهجران پیمبر
همین بانو زطفلی داغ دیده
صدای نالۀ مادر شنیده
همین بانو غریبانه شبانه
پی تابوت مادر شد روانه
همین بانوسحرگاهی به کوفه
شده نخل امیدش بی شکوفه
همین بانوبه هنگام سپیده
دلی از زهر پاره پاره دیده
اگر چه دیده او داغ مکرّر
سفر دارد به سوی داغ دیگر
نوای ناله هایش نینوایی است
زاشک غم نگاهش کربلایی است
«وفایی» گریه کن ازاین مناقب
به یاد ماتم امّ المصائب
- دوشنبه
- 21
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 12:36
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه