یا رضا گویم و ازگفته خود دلشادم
بنده اویم و از هر چه که غیر آزادم
مستم ازجام لب لعل شراب انگیزش
بنهاده غمی اندر دل وکرد آبادم
ای رخت شمس درخشان و لبت قرص قمر
زلف افشان نکنی وندهی بر بادم
شهره شهرم و در عشق تو ای ساقی عشق
همه دانند که من عاشق گوهرشادم
از ازل خاک در کوی تو بودیم آقا
این من و این پدر و این همه اجدادم
لطف بسیارکنی،بار دگرهم بنما
دوریت برکند از ریشه رضا بنیادم
قطره ام مستحق گوشه چشمم مولا
میفرستم برت این قلب خراب آبادم
شاعر: محمد جواد وثوقی
- چهارشنبه
- ۲۹
- شهریور
- ۱۳۹۱
- ساعت
- ۵:۳
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه