صداى پا مياد عمه نكنه بابامه
خوشحالم اشك شوقه كه توى چشامه
اومده منو ببره حتماً من از خدامه
-
حالم خوبه
دارم ميرم
پيريت عمه
كرده پيرم
-
منو حلالم كن بى بال و بى پر بودم
تو قافله تو راه هميشه آخر بودم
ميگم به بابا كه برا تو دردسر بودم
-
بند دوم
بيچاره رباب عمه كه چه بى قراره
تو آفتاب ميره روزا شبا بيداره
با خودش همش لالا..چه حالى داره
-
حالش خوب نيس
دستاش بستس
پيداس خيلى
پاهاش خستس
-
عمه بميرم من چقد عذاب ديدى تو
تو كاروان چقد حال خراب ديدى تو
همه اينا كنار...بزمه شراب ديدى تو
-
بندسوم
به بابا ميگم كه تو هميشه باهام بودى
هرجا كه كتك خوردم سپر بلام بودى
هميشه تو سنگ صبور من تو غصه هام بودى
-
چشمام تاره
دستام سوخته
توى آتيش
موهام سوخته
-
درد و دلاى من سخته برات ميدونم
ديگه دارم ميرم پيش بابا مهمونم
بخاطر همه چى..عمه ازت ممنونم.....!!
-
شعروسبك-آرمان صائمى
محرم 98
- سه شنبه
- 22
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 12:15
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
آرمان صائمی
ارسال دیدگاه