مادرت بى تابه
آرزوش بارونه
مادرِ باباجون
حالشو كى مى دونه؟
-
باهم ميريم...شايد رحم كنن به بابات
باهم ميريم...شايد آب رسيد به لبهات
بميرم من...چقد مى لرزه دست و پاهات
باهم ميريم
-
لالا...بخواب آروم روى دستام
انقد زبونت رو نزن بابا به اشكام
لالا بخواب جونم نور چشمام
لالالالا...لالالالا
-
بنددوم
لشكرو مى بينى
روبه روت وايسادن
واسه ى جنگ با تو
كل لشكر آمادن
-
خبر دارى...به اشكاى ما ميخندن؟
خبر دارى...چجورى دلم رو كندن؟
تو لب تشنه...ولى مركباشون سيرآبن
خبر دارى؟
-
لالا..چقد حرفه توى چشمات
ميگى تو حرفاتو با لبخندت به بابات
بابا فداى تو با خنده هات
لالالالا...لالالالا
-
بندسوم
چشماتو مى بندى
جونمو مى گيرى
آب بدن يا كه نه
مطمئنم مى ميرى
-
تو كه ديدى...عمو رفت برات به دريا
تو كه ديدى...برات رو زدم به اينا
ديگه كارى...نمياد ازم خدايا
تو كه ديدى
-
لالا...بخواب آروم ماه خيمه
قلبم رو سوزونده غما و آه خيمه
بابات ديگه گم كرده راه خيمه
لالالالا...لالالالا
-
شعروسبك-آرمان صائمى
محرم98
- سه شنبه
- 22
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 12:25
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
آرمان صائمی
ارسال دیدگاه