• سه شنبه 15 آبان 03


سخنی با آب فرات! در تشنگی حضرت علی اصغر (ع) -(ای صافی روشن گهر، ای گوهر صافی روان )

736
1

ای صافی روشن گهر، ای گوهر صافی روان 
سیاله چون جانی به تن آئینه چون جسمی به جان 
گه گوهر الماس  گون، گه رام هستی گه حرون 
 گه از درون، گه از برون، ذرّات را بخشی توان 
باغ و ریاحین از تو خوش، سوری و نسرین از تو خوش 
 آن از تو خوش، این از تو خوش، آن را توان این را روان 
آویزۀ گوش فلک، آمیزۀ روح سمک 
 محتاج فیضت یک به یک، افلاک و خاک و انس و جان 
هم از تو نزهت در چمن، هم از تو خرّم نسترن 
 قوتی به رگهای سمن، خونی به عرق ارغوان 
سرسبزی صحرا ز تو، سرشاری دریا ز تو 
هر جلوه در هر جا ز تو، گر آشکار و گر نهان 
سرو از تو در بالندگی، ابر از تو در بارندگی 
هر جا نشان از زندگی، گردیده از نامت عیان 
ای آب، ای اکسیر جان، ای قُوت سیّال و روان 
 از هستِ تو هستِ جهان، از بودِ تو بودِ مکان 
ای #آب، ای طبعت صفا، ای هر لبی را آشنا 
چون شد، شدی در کربلا، بیگانه با لب تشنگان؟ 
آنگه که هر طفلی لبش، پژمرده چون گل از عطش 
 بودی تو در آن کشمکش در دشت و در صحرا، روان 
نار عطش سور، آن شرر، اطفال را، زد بر جگر 
اما تو اندر دشت و در، سیّاله بودی هر کران 
اصغر چنان گلبرگ  تر، بی  شیر مادر خون جگر 
چون برگ گل اندر شرر، سوزان به فریاد و فغان 
ششماهه طفل تشنه لب، از تشنه کامی در تعب 
با هر نظر کردی طلب، آبی ز مادر بی  زبان 
#عابد دگر گفتار بس، در سینه آتش شد نفس 
 آبی نداد آن روز کس، جز تیر بر آن ناتوان 

  • چهارشنبه
  • 23
  • مرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 10:23
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران