از، كُنج زندون ، مينويسم
نامه اي با ، چشم خيسم
دروغه، به انتظارن كوفيا
يه ذره، حيا ندارن بخدا
بيا و ، بخاطر خواهرتم
بمون و، توروخدا كوفه نيا
دلت ميخواد بياي بيا
ولي رقيتو نيـــار
دلت ميخواد بياي بيا
اصغر تو مدينه بذار
دلت ميخواد بياي بيا
ولي بدون بَدِه روزگار
آقا قسم به مادرت نيا به كوفه
از ، حيدر اينجا ، كينه دارن
توي سينت ، غم ميذارن
بناشون، اينه با هرچي عليِّه
آقاجون ،يه جور ديگه تا بِكُنن
شنيدم ، ميخوان سر اكبر تو
جلوي ، تو روي نِي جا بِكُنن
برات چيا بگم آقا
كه اينجا غوغاست بخدا
برا بريدنِ سرت
تو كوفه دعواست بخدا
اگه بياي خواهر تو
تو كوفه تنهاست بخدا
آقا قسم به مادرت نيا به كوفه
با ، اين يتيمم ، باشي آقا
چون ميترسه ، باشه تنها
آقاجون ، تو كه پيشش باشي ديگه
خيالم ، راحته اما بميرم
يتيمه ، شما آقا دق ميكنه
تو شَهرِ ، غريب بي بي بابا بميرم
بوي غريبيِ شما
تو كُلّ كوفه همه جاس
اسيريِ خارجيا
زمزمه ي روي لَباس
ميگن يكي به اسم زجر
توكوفه هست كه بي حياس
آقا قسم به مادرت نيا به كوفه
- چهارشنبه
- 23
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 13:37
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس میرخلف زاده
ارسال دیدگاه