من مسلمم مسافره ، دیار غربت
آتیش گرفته جونم از ،این همه محنت
جای تو نیست اینجا اقا، برگرد مدینه
فرزند پیغمبر کجا با نا مروت
بغضی توی سینم ،
میخونم از سره دار الاماره
ترسم اینه بارون ،
از گوشه چشم زینبت بباره
پس لااقل بگو که ،
رباب علیِ اصغر و نیاره
این نا مسلمونا ، هنوز دارن کینه
کافی نبود براشون اون داغ مدینه
صد آه و واویــــــــــلا
مهمون نوازیه اینا ، نیزه و سنگه
زمزمه ی این کوفیا ، شروع جنگه
منکه یه مَردَم سخت گذشت ، تو کوچه بازار
مسیر ناموست ازین ، کوچه ی تنگه
تو مسجد حیدر ،
از بی نمازیاش میگن به مَردُم
حاضرا آقا که ،
بدن سره تورو بجای گندم
حرفه سره جوونت... ،
بویی نبردن آقا از ترحم
دلواپسم آقا ، قلبم شده مضطر
بگو به زینب بزنه گره به معجر
صد آه و واویــــــــــلا
جون تو و این دختره ، یتیمم آقا
نذار ازت جدابشه ، میترسه تنها
تو سایه ی بالا سرش هستی آقاجون
ولی بگو هواشو داشته باشه سقا
بذار که بعد ازمن ،
همبازی شه با دخترت آقا
نذاریکه باشه ،
خیره چشاش به من روی نی ها
بارونی شه چشماش ،
میون کوفه بین نامردا
بد جوری بی تابم ، نمیبره خوابم
اینا کتک دارن جای یتیم نوازی
صد آه و واویــــــــــلا
به نفس خسته همه پیر غلامی ارباب...
- چهارشنبه
- 23
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 13:37
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس میرخلف زاده
ارسال دیدگاه