• چهارشنبه 16 آبان 03

 آرمان صائمی

زمينه شب هفتم حضرت على اصغر عليه السلام محرم 98 -(مادرت بى تابه)

754

مادرت بى تابه
آرزوش بارونه
مادرِ باباجون
حالشو كى مى دونه؟
-
باهم ميريم...شايد رحم كنن به بابات
باهم ميريم...شايد آب رسيد به لبهات
بميرم من...چقد مى لرزه دست و پاهات
باهم ميريم
-
لالا...بخواب آروم روى دستام
انقد زبونت رو نزن بابا به اشكام
لالا بخواب جونم نور چشمام
لالالالا...لالالالا
-
بنددوم
لشكرو مى بينى
روبه روت وايسادن
واسه ى جنگ با تو
كل لشكر آمادن
-
خبر دارى...به اشكاى ما ميخندن؟
خبر دارى...چجورى دلم رو كندن؟
تو لب تشنه...ولى مركباشون سيرآبن
خبر دارى؟
-
لالا..چقد حرفه توى چشمات
ميگى تو حرفاتو با لبخندت به بابات
بابا فداى تو با خنده هات
لالالالا...لالالالا
-
بندسوم
چشماتو مى بندى
جونمو مى گيرى
آب بدن يا كه نه
مطمئنم مى ميرى
-
تو كه ديدى...عمو رفت برات به دريا
تو كه ديدى...برات رو زدم به اينا
ديگه كارى...نمياد ازم خدايا
تو كه ديدى
-
لالا...بخواب آروم ماه خيمه
قلبم رو سوزونده غما و آه خيمه
بابات ديگه گم كرده راه خيمه
لالالالا...لالالالا
-
شعروسبك-آرمان صائمى
محرم98

  • پنج شنبه
  • 24
  • مرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 10:33
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران