اگر که حق دَهَدم عمر نوح را یکسر
تمام عمر کنم مدح خواجه قنبر
.
حدیث لیلی و مجنون مرا چکار آید
ثنای حیدر کرار میکنم از بر
.
اگر سعادت جاوید شاملم گردد
بیمن مدح علی پا نهم به هفت اختر
.
کجا رود بسقر هر که را بدل باشد
بقدر ذره یی از مهر ساقی کوثر
.
نمی رود بجان هر که را بدل نبود
ولای خواجه کونین فاتح خیبر
.
شه سریر ولایت مروج اسلام
علی عالی اعلا خدیو دین پرور
.
نگویمش چو نصیری خدای بی همتا
ز بیم آنکه نگردم در اینزمان کافر
.
بحق حق که بحق شیر حق بود ملحق
بگو بمنکر او بنگر و بکن باور
.
هنوز مادر گیتی نزاد فرزندی
که همچو او بشود فخر دودمان پدر
.
بروز رزم که صمصام او شود عریان
لباس مرک بپوشد به پیکر لشگر
.
شهیکه تیغ کجش کرد پشت دینراراست
خمید قامت دشمن ز بیم آن سرور
.
ز خوان مکرمتش بهره ور همه عالم
بشکر نعمت او وحش و طیر و جن و بشر
.
زمین کعبه ز یمن قدوم آن مولا
شده است قبله حاجات از شرافت و فر
.
نوشته با قلم صنع بر در رضوان
نبی مدینه علم و علیست او را در
.
شبی که ختم رسل کرد عزم عرش از فرش
که از صفای جمالش فلک شود زیور
.
رسید در فلک چهارم آن خجسته خصال
عیان قطار بعیر آمدش بمد نظر
.
به جبرئیل امین گفت احمد مختار
که ای مرا تو بدینراه مونس و یاور
.
تأملی بنما تا که این قطار بعیر
ز پیش ما بنمایند این زمانه گذر
.
جواب ختم رسل گفت حضرت جبریل
که ای یگانه حبیب خدای جن و بشر
.
خلاص می نشوند آخر این قطار بعیر
اگر که صبر کنی تا بعرصه ی محشر
.
نبی امی مکی سپس چنین فرمود
ز بارشان شده ای تا به اینزمان مخبر
.
ز راه صدق و صفا گفت جبرئیل امین
که تا بحال بمن کس نداده است خبر
.
بگفت ختم رسل در جواب جبرائیل
که هست مدح و ثنای ولی حق حیدر
.
بعوج مدح و ثنایش کجا تو ره یابی
اگر ز صبح ازل تا ابد زنی شهپر
.
اگر نبود وجود علی عمرانی
نه عرش بود و نه فرش و نه کشتی و لنگر
.
پناه کون و مکان حامی کلام الله
معین دین مبین یار کهتر و مهتر
.
نجات یافت دو سرور به دوستی علی
یکی ز قلزم طوفان یکی دگر ز آذر
.
خلاص می نشدی یوسف از چه کنعان
اگر نبود معینش وصی پیغمبر
.
شدند پیرو فرمان مرتضی از جان
شعیب و یوشع و شعیا و خضر و اسکندر
.
علی به یونس غمدیده دافع غم شد
علی بجمله رسولان حق شدی یاور
.
علی به اهل سماوات سید و مولا
علی بخلق جهانست سرور و رهبر
.
علیست حامی شرع محمد محمود
علیست هادی احکام و شاه دین پرور
.
علیست آنکه بکف داشت از فتحنا تیغ
علیست آنکه ز طاها بسربدش افسر
.
علیست آنکه نپیچید سر ز فرمانش
نه آب و آتش سوزان نه خاک و نه صرصر
.
علیست آنکه بدرگاه رفعتش خورشید
برای کسب ضیا سر نهاده بر عقبر
.
علیست آنکه بمنبر دم از سلونی زد
کجا رواست چنین دعوی از کس دیگر
.
علیست آنکه بایمای او کند مأوا
پسر ز پشت پدر در مشیمه ی مادر
.
علیست آنکه بدستش امور هستی را
بصبح روز ازل داده خالق اکبر
.
علیست آنکه نبی بی وضو نبردش نام
مرا چه حد که بگویم ثنای آنسرور
.
علیست آنکه در اوصافش آورد ضامن
ز بحر طبع گهر زا همی درو گوهر
.
- پنج شنبه
- 24
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 13:43
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمود وزنه
ارسال دیدگاه