• جمعه 2 آذر 03

 قاسم نعمتی

شعرمثنوی غدیر آفتاب ظهر روزهجدهم -(ديد ساقي ايستاده پاي خم)

691

ديد ساقي ايستاده پاي خم

باخدايش عشق بازي مي كند

صحبت ازافشاي رازي مي كند

كيست اين ساقي رسول خاتم است

صاحب تفسيراسم اعظم است

دورتادورسرش خيل ملك

درطواف او تمام نه فلك

جبريل اين بار جور ديگري است

بحث اتمام ره پيغمبري است

وقت تكميل رسالت آمده

گاه تنزيل ولايت آمده

تالب پيك الهي باز شد

شرح صدر مصطفي آغاز شد

در كناربركه بار انداختند

منبربالابلندي ساختند

با جلال وعزت پيغمبري

باشكوه واقتدارديگري

رفت تاپايان رساندراه را

سازد آگه بنده ی گمراه را

ير جهاز اشتران قد راست كرد

خطبه اش رااين چنين آغازكرد

ايها الناس اي مسلمانان خموش

وحي منزل را فرا داريد گوش

ايها الحجاج حج كامل کنید

روي برحق پشت برباطل كنيد

ايهالناس اين منم ختم رسل

صاحب نور رسالت عقل كل

من رسول ا... اعظم احمدم

تاج مخلوقات حي سرمدم

آمدم تا خير را نازل كنم

راه كل انبياء كامل كنم

اينكه دستش روي دستان من است

نفس قدسي من وجان من است

اين علي با شد امام المتقين

شيرميدان ها، بوارالكافرين

دست بوس محضرش روح الامين

دست پنهان خدا در آستين

مظهرعين اليقين حق اليقين

بهترين مخلوق رب العالمين

اين علي فاروق حق و باطل است

هركه رو گرداند از او جاهل است

اين علي بر شانه هايم پا گذاشت

ذره اي ترديد در قلبش نداشت

برفراز شانه هايم تانشست

همچو ابراهيم بت ها راشكست

لنگر هفت آسمان حيدر بود

مقتداي انس و جان حيدر بود

صاحب تيغ دودم تنها علي است

محرم صاحب حرم تنها علي است

هم بود يار و انيس فرشيم

هم بودخلوت نشين عرشيم

جزعلي نفس رسول ا... كيست

صورت انساني  ا... كيست

مادوتا يك روح در دو پيكريم

شاهكار دست حي داوريم

مادوتا منشق ز نور مطلقیم

دست حق باماست ماهم باحقيم

اولين مردمسلمان است علي

اولين قاري قرآن است علي

حال تكليفم ادا بايد شود

صحبت از سر خدا بايد شود

هركه رامن مقتدا و رهبرم

او شهادت مي دهم پيغمبرم

هركه را مولاي بي همتا نبي است

بعداز اين مولاي او تنها عليست

شد ولي اولين و آخرين

حضرت حيدرامير المؤمنين

آي مردم نيت قربت كنيد

با وصي مصطفي بيعت كنيد

آي مردم گفته ی رب كريم

بشنويد... هذا صراط المستقيم

هر كه شك بر او نمايدكافراست

منكراو منكرپيغمبر است

هركه بر گرداند از او روي خويش

آتش قهرخدا دارد به پيش

اي خدا با دوستانش دوست باش

ياور هركس كه يار اوست باش

اي خدا دارو ندارمن عليست

يارصاحب اقتدارمن عليست

آنچه بايد مصطفي مي گفت گفت

يرهمه خلق خدا مي گفت گفت

جملگي دست دعا برداشتند

ليك درسر فتنه هاي داشتند

از سر شانه عبا انداختند

اهل كينه رنگ خود را باختند

روي لب گفتند بخیِ ياعلي

زيرلب گفتند حرفي باعلي

حال بر دست پيعمبرشاد باش

بعداز آن آماده بيداد باش

آنكه اول بهر بيعت مي دويد

نقشه ی قتل پيغمبر را كشيد

عقده بدرو احد ابراز شد

فتنه اي با نام دين آغاز شد

وقت آن شد تا سوابق روشود

روي اصلي منافق روشود

مردم از راه حقيقت گم شدند

شاخه هاي گل همه هيزم شدند

دربهشت قرب احمد آمدند

درميان خانه زهرا را زدند

دستهايی كه به روي دست بود

خالق هستي هرچه هست بود

باعمامه دورگردن بسته شد

امت واحد هزاران دسته شد

ناله زهراي ا طهر مي رسيد

خويش را دنبال حيدر مي كشيد

بوسگاه مصطفي آتش گرفت

فاطمه سرتا به پا آتش گرفت

چادري كه برتر از سجاده بود

زير پاي اينو آن افتاده بود

فاطمه مي گفت بابا مي زدند

مرتضی مي گفت زهرا مي زدند

عاقبت هم فضه او را جمع كرد

زير چادر ماجرا را جمع كرد

  • شنبه
  • 26
  • مرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 10:2
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران