دیدنی میشد اگر یار می آمد امروز
روشنی بخش شب تار می آمد امروز
خبر از یوسف گمگشته ی این شهر نداشت
هرکسی بر سر بازار می آمد امروز
چشم بر راهم و عمرم به سر آمد ، ای کاش
خبر از موعد دیدار می آمد امروز
یار من آنقدر اقاست اگر می آمد
دیدن عبد گرفتار می آمد امروز
من اگر میثم تمار رکابش بودم
پسر حیدر کرار می آمد امروز
من که شرمنده ام از محضرش آدم نشدم
مسلم و حر نشدم عابس و اسلم نشدم
سعی دارم پس از این طالب عرفان باشم
خالی از کبر و ریا مملو از ایمان باشم
جای حرف و سخن خویش عمل عرضه کنم
با کفن هم که شده عازم میدان باشم
روزبه هستم و از "من" به ستوه آمده ام
تا که "منا"شده و حضرت سلمان باشم
امر کردند "اطیعوا "و اطاعت کردم
به اولی الامر قسم پیرو قرآن باشم
گر بنا شد به کسی غیر خدا سجده کنم
بی گمان بنده ی تسلیم حسن جان باشم
من که از دار جهان هیچ ندارم از خود
روز و شب ریزه خور خوان کریمان باشم
قاسمش قاسم الارزاق من است و باید
در این خانه فقط دست به دامان باشم
سفره دار اند شبیه حسن اولاد حسن
چه شکوه و چه جلالی به حرم داده حسن
به سرش فکر به میدان بروم زد قاسم
دم به دم از پسر فاطمه دم زد قاسم
گوئیا شیر جمل باز به میدان زده بود
در دل معرکه وقتی که قدم زد قاسم
با تعجب همه دیدند که بی خود و زره
محشری در وسط دشت رقم زد قاسم
ازرق و لشگر او نیز حریفش نشدند
ضربه ای سخت به اصحاب ستم زد قاسم
صف به صف نظم سپاه اموی را تنها
تیغ در دست علی گونه به هم زد قاسم
دل به دریا زد و دل از همه لذّات برید
در دل مادر خود خیمه ی غم زد قاسم
با صدای به زمین خوردن خود از مرکب
آتشی بر جگر اهل حرم زد قاسم
ترسی از هوهوی تیغ و رجز تیر نداشت
جوشنی بر تنش از نیزه و شمشیر گذاشت
از سر زین به گواهی روایت افتاد
سیزده جام پر از شهد ولایت افتاد
همه دیدند چگونه حسن کرببلا
وسط لشگر دشمن به اسارت افتاد
فرقه ی سنگ زن کوفه سراغش آمد
پسر شیر جمل باز به زحمت افتاد
کوچه ای وا شد و یک قوم هجوم آوردند
تیغ و سرنیزه رسید و به مشقت افتاد
پیکرش ضربه ی سنگین عمودی کم داشت
وسط معرکه از فرط جراحت افتاد
نسل شورای سقیفه همگی خندیدند
نوه ی فاطمه وقتی که به صورت افتاد
رد چندین سم مرکب به تنش پیدا شد
به سر غارت دستار سرش دعوا شد
- شنبه
- 26
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 11:10
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
علیرضا خاکساری
ارسال دیدگاه