بابا رضا بیا نَفَسِ آخرِ من است
سوزان میانِ تَب همه ی پیکرِ من است
.
تا آه می کِشم زِ لَبَم لاله می چِکد
یک باغِ سُرخ رنگ به دور و بَرِ من است
.
آیینه ی جَوانِ کَبودِ عَلی شُدم
چَشم اِنتظار دیدنِ مَن مادرِ من است
.
خواهر نداشتم که کُند گریه دَر غَمَم
قَلبِ کنیزهای حَرَم مُضطرِ من است
.
هَر مَرد دردِ خویش بِگوید به هَمسرش
غُربت بِبین که قاتلِ مَن همسرِ من است
.
با هِلهِله عزای مَرا گَرم می کُند
حالا که روی خاک فِتاده سَرِ من است
.
بَر آب آب گُفتَنِ مَن خَنده می زَنَد
خوشحال دَر بَرابرِ چَشمِ تَرِ من است
.
با یادِ کامِ تِشنه ی آقای بی کَفَن
خُشکیده و تَرَک تَرَک این حَنجَرِ من است
- شنبه
- 26
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 11:30
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا رسول زاده
ارسال دیدگاه