هر سری را دوباره شور افتاد
به دلِ عاشقان سُرور افتاد
شبِ غم سر شد و سحر آمد
بر زمین ماه را عبور افتاد
روی لبهای خاکیان امروز
سخن از لذّتِ حضور افتاد
خاکبوسِ مدینه شد خورشید
سایه ی نور روی نور افتاد
کوچه های مدینه را جا نیست
بس که بر خاک بالِ حور افتاد
.
لحظه ها لحظه های پیوند است
این همان جِلوه ی خداوند است
.
حال یثرب دوباره روحانی است
لحَظاتش چقدر عرفانی است
تا درِ خانه ی علی از عرش
ماه سرگرمِ نورافشانی است
ریسه های ستاره ها رَخشان
کهکشان کهکشان چراغانی است
سفره ی این وَلیمه که شد پهن
برکت دارد و چه طولانی است
حِجله ی این عروس حورایی است
تختِ داماد هم سلیمانی است
.
خنده ی شوق بر لبِ همه است
روزِ عقدِ علی و فاطمه است
.
زن و مردی کنارِ همدیگر
هر دوشان بیقرارِ همدیگر
معنیِ خانواده یعنی این
در همه عُمر یارِ همدیگر
در تمامیِ لحظه ها هستند
خوشیِ روزگارِ همدیگر
مثلِ خورشید و ماه می چَرخند
تا ابد در مدارِ همدیگر
طبقِ قانونِ عشق می سازند
جانِ خود را نثارِ همدیگر
.
طیِّ نُه سال در پناهِ هم اند
طیِّ نُه سال تِکیه گاهِ هم اند
.
هر دو محوِ جمالِ هم شده اند
فانیِ در جلالِ هم شده اند
نور بر هم دهند، صبح و مَسا
پلّه های کمالِ هم شده اند
تا که پرواز سوی عرش کنند
هم نفس، پَرّ و بالِ هم شده اند
ساقی امشب کنارِ کوثرِ خویش
هر دو مستِ وصالِ هم شده اند
فاطمه حیدر و علی زهراست
بهترین ها مثالِ هم شده اند
.
آیِنه روبروی آیِنه اَست
قبله ی هر دو سوی آینه اَست
.
پدرِ خِلقت است این آقا
معنیِ غِیرت است است این آقا
چشم هایش پُر از مُحبّتِ مَحض
مَخزنِ رَحمت است این آقا
نبی آمد علی شناس شویم
مِحورِ بِعثت است این آقا
اعتبارِ پیمبران از اوست
بس که با عِزّت است این آقا
هر که از سَجده ام سؤال کند
بهترین عِلّت است این آقا
.
به خدا روحِ هر نماز، علی است
آنکه بر ماست چاره ساز، علی است
.
جانِ پیغمبر است این بانو
سوره ی کوثر است این بانو
نَه فقط مادر است بر سادات
بر همه مادر است این بانو
پسرانش دو سَرورِ جنَّت
حَسَنِین پَروَر است این بانو
نیست هم کُفو بر علی جُز او
همدمِ حیدر است این بانو
یاورِ مرتضی زِ روزِ اُحُد
تا به پُشتِ در است این بانو
تا که جان داشت تا که آهَش بود
به سوی مرتَضی نگاهَش بود
.
وای و صد وای، از آن در و دیوار!
چه ندید آن میان! در و دیوار!
صاحبِ سِرِّ خانه ی مولاست
راز دارد نَهان، در و دیوار!
در بهارانِ عُمرِ یک زن و مرد
دیده فَصلِ خَزان، در و دیوار!
از زمانی که فاطمه اُفتاد
بسته دیگر دَهان، در و دیوار!
دردِ دِل می کُند فَقَط هَر شَب
با امامِ زمان، در و دیوار!
.
از دو بازوی بَسته می گوید
از دو دَستِ شِکَسته می گوید
.
- شنبه
- 26
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 11:32
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا رسول زاده
ارسال دیدگاه