• دوشنبه 3 دی 03


متن شعر و زبانحال امام حسین (ع) بر سر بالین حضرت عباس (ع) -(گفت ای صد پاره تن، عباس من! تنها چرا؟ )

10575
12

گفت ای صد پاره تن، عباس من! تنها چرا؟ 
خواستی از من جدا گردی در این صحرا، چرا؟ 

بی حسینت تر نکردی لب ز آب ای تشنه لب 
سوی کوثر می روی، خوش می روی بی ما چرا؟ 

اندر این جا یک بیابان دشمن است و من غریب 
پیش چشمم خواستی غلتی به خون، این جا چرا؟ 

گر نیاوردی به کف آب روان دستت چه شد 
تشنه جان دادی برادر جان لب دریا چرا؟ 

از عمود کین سرت بشکست و شد دستت جدا 
این همه زخم سنان جا داده بر اعضا، چرا؟ 

حالیا من مانده تنها وین عیال در به در 
می روی تنها برادر جان! برو حالا چرا؟ 

خواب امشب می رود از دیدۀ طفلان من 
دیده بستی از جهان، از عترت طاها چرا؟ 

نالۀ «ادرِک اخایت» قامتم درهم شکست 
آمدم دیر آمدم، در موج خون ماوا چرا؟ 

هست ای «خباز» عباسِّ علی باب المراد 
ورنه اندر ماتمش این شورش و غوغا چرا؟ 

  • یکشنبه
  • 27
  • مرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 14:12
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران