ای زمین و آسمان مدهوش بانگ نای تو
صبح محشر پرده ای از ظهر عاشورای تو
.
چون تو کس بانقدجان سودای پرسودی نکرد
گرم شد بازار عشق از آتش سودای تو
.
چون صلا زد ساقی دشت بلا بر عاشقان
عالمی سرمست شد از ساغر صهبای تو
.
راد مردان جهان باید بیاموزند خود
درس ایثار و وفا از محضر سقای تو
.
در غروب دشت می پایید از قعودی خاک
کودکان بی پدر را چشم خون پالای تو
.
ای صدای ماندگار از نای عطشان بازگو
ای جهانی تشنه ی آهنگ روح افزای تو
.
این صدای جاودان هرگز نخواهد شدخموش
می رسد هردم بگوش ازکربلا آوای تو
.
ما چگونه زیستن را از شما آموختیم
نیست غیر از مرگ مارا زندگی منهای تو
.
روز محشر می رود آسوده برخلدبرین
هرکه ذیل نامه اش باشد اگر امضای تو
.
- چهارشنبه
- 30
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 11:48
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
علی شهودی
ارسال دیدگاه