تـو بـراى عـطـشـم، بـارش بارانستى
بـه تـن مـرده من، روح و دل و جانستى
آه، اى آبـى آرام! دلـم سـوخـتـه است
زخـم دل را تـو فـقط چاره و درمانستى
مـن غـريـب آمده ام، مثل شما، اى مولا!
تـو انـيـس دل غـمـگـيـن غريبانستى
بـاز آهـوى دلـم زار و اسـير غمهاست
ضـامـنـم بـاش كـه تو حامى انسانستى
تو به گرداب غم و دلهره و ترس و عذاب
مـنـجـى و مـأمـن دلـهاى پريشانستى
سـاكـنـان حـرمت غرق سعادت هستند
بـركـت و روشـنـى اهـل خراسانستى
دل اسـيـر غـم و دارم ز تـو اميد نجات
اى كـه تـو ضـامـن آهـوى بـيابانستى
فاطمه ناظرى
- چهارشنبه
- 29
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 6:53
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه