افتادم از پشت زین عموجون
با صورتم رو زمین عموجون
تنم پر از زخمه و جراحت
بیا و حالم ببین عموجون
آتیشم زده غم عشق تو
حتی خاکسترم و بُرده
سنگ و نیزه های این نامردا
چه بلایی سرم آورده
اون بلایی که می گفتی تو خیمه ، دیدم
زیر پای یه لشکر ببین قد کشیدم
ای عمو ۳ جان
شبیه قلبت تنم شده چاک
افتادم اینجا رو خار و خاشاک
از کنج لبهای قاسم تو
جای عسل خون می ریزه رو خاک
هر کجای تنم و می بینی
از جفای نیزه سرخ رنگه
از زمین نمی تونم که پاشم
رو سرم تا بارون سنگه
میرم اما دلم تا ابد بیقرارت
کاش می شد بیشتر از این بمونم کنارت
ای عمو ۳ جان
- چهارشنبه
- 30
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 13:38
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه