غروب عمرت زوال زینب
سرت رو نیزه هلال زینب
دلم رو خون کردی بسکه داداش
خون گریه کردی به حال زینب
مثل زلفت همه ی هستی مو
دادی ای برادرم بر باد
باورم نمی شدش رو نیزه
غرق خون ببینمت ای داد...
مونس نی شدی عاقبت ای برادر
از غم تو به این چوب محمل زدم سر
یاحسین 3 جان
ای کاش که همرات منم می بُردی
ببین سر من چی ها آوُردی!
سنان و شمر و خولی و اَخنَس...
منو به دست کی ها سپردی؟
تا نفس به سینه دارم داداش
نیزه دارتُ نمی بخشم
اون که با لگد منو از کینه
زد کنارتُ نمی بخشم
خواهرت قربون این سر خونیِ تو
پیش چشمام زدن سنگ به پیشونی تو
یاحسین 3 جان
- چهارشنبه
- 30
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 13:45
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه