قلبى شكست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره می زنند... مريضى شفا گرفت
ديدى كه سنگ در دل آئينه آب شد
ديدى كه آب حاجت آئينه را گرفت
خورشيدى آمد و به ضريح تو سجده كرد
اينجا براى صبح خودش روشنا گرفت
پيغمبرى رسيد در اين صحن پر ز نور
در هر رواق خلوت غار حرا گرفت
از آن طرف فرشتهاى از آسمان رسيد
پروانه وار گشت و سلام مرا گرفت
زير پرش نهاد و به سمت خدا پريد
تقديم حق نمود و سپس ارتفاء گرفت
چشمى كنار اينهمه باور نشست و بعد
عكسى به يادگار از اين صحنهها گرفت
دارم قدم قدم به تو نزديك مىشوم
شعرم تمام فاصلهها را فرا گرفت
دارم به سمت پنجره فولاد مىروم
جايى كه دل شكت و مريضى شفا گرفت
- چهارشنبه
- 29
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 7:15
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه