ای ماه منیرم
ای یل بی نظیرم
تو هستی سپاهم... سردار دلیرم
ماه من ، روشنیه راه من
خوردی زمین و پاشید ، سپاه من
ریختی بهم ، که نتونستی آب بیاری
تو پیکرت، یه جای سالمم نداری
ریختم بهم ، پاشو باز رو براهم کن
با چشمای ، پرخونت نگاهم کن
علمدار سپاهم، پاشو ای تکیه گاهم
افتادی روخاکا
منم افتادم از پا
دستات ای علمدار
افتاده تو صحرا
مضطرم، می باره چشم ترم
می خنده دشمن به من ، برادرم
غارت شده ، از تو عمامه و کلاخود
دیدم علم ، روی خاک زیر دست وپا بود
غارت میشه ، از حرم معجر و النگو
وای از دلم ،دور خیمه شده هیاهو
علمدار....
دستاتو بریدن
به خاک و خون کشیدن
تا رفتی تو خیمه
همه زنها خمیدن
تو حرم ، تشنه لب اصغرم
منتظرت ربابِ ، با دخترم
وقتی بتو ، می کنن دشمنا جسارت
باید حرم ، آماده شه برا اسارت
وقتی به من لشکر بی حیا می خنده
امروز غروب دستای زینب و می بنده
- پنج شنبه
- 31
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 13:2
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسین رحمانی
ارسال دیدگاه