بیا پدر که غمی بی حساب دارم من
ببین که صورتی از خون خضاب دارم من
ز بس گریسته چشمم،دو چشم چشمه ی آب
بیا که بهر گلوی تو آب دارم من
گرفت همسرت از طشت راس ماهت را
ز کار اوست که در سینه تاب دارم من
تو را کشم به خرابه که تا کنم ثابت
که عزم و همتی،همچون رباب دارم من
نه گوش مانده برایم نه معجری اما
ببین ز خون سر خود نقاب دارم من
اگر کشید ز سر،چادر مرا دشمن
ولیک غصه مخور حرف ناب دارم من
ندیده هیچ کسی گیسوان طفلت را
پدر ز هاله ی نوری حجاب دارم من
از آن زمان که سر شیرخواره بر نی شد
خدا گواست که قلبی کباب دارم من
******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
- جمعه
- 1
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 19:37
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه