تازه داماد،من از غربت تو با خبرم
از زمین خوردن تو سوخت تمام جگرم
روز من شب شد از این طرز امانت داری
کس نداند که در این دشت چه آمد به سرم
قاسمم نیزه به اعضای تنت خورده گره
چشم خود باز نما و بنگر چشم ترم
گله از من نکنی گر به زمین مانده تنت
یک عبا داشتم و پر شده از آن پسرم
به روی خاک،تنت مثل عسل چسبیده
به چه شکلی بدنت را سوی خیمه ببرم
زیر مرکب همه اعضای تو از هم وا شد
از تماشای تنت خم شده آخر کمرم
قد کشیدی تو،ولی قامت من تا شده است
می برم سینه به سینه بدنت را به حرم
تیرها بر بدنت خورد و دلم تیر کشید
تیرباران حسن گشته عیان در نظرم
زنده بودی و به تو از همه سو تیر زدند
چه بلایی به سرت آمده،ای محتضرم
*******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
- جمعه
- 1
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 20:40
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه