• دوشنبه 3 دی 03

 محمود اسدی

(مثنوی)جلوه پنجم و ششم و هفتم

731

.
.
.
.
.
جلوه پنجم وششم

نوگلت را پرپرش گردانده اند
من خودم دیدم برش گردانده اند

من خودم دیدم یکی با سنگ زد
دیگری بر صورت او چنگ زد

من خودم دیدم لگد بر او زدند
بر تن بی جانش از هر سو زدند

کوفیان ٱشفته مویش کرده اند
پیش چشمم زیر و رویش کرده اند

تاکه با مادر سخن ٱغاز کرد
فاطمه چشمی به مقتل بازکرد

دید قصاب ٱمده در قتلگاه
می برد سر از حسینش اه اه

دید قاتل تیغ بر او می کشید
او محاسن را به هرسو میکشید

از کمر تا ٱنکه خنجر میکشید
باقصاوت روی حنجر میکشید

پیش زهرا زد مکرر خنجرش
تا که خون فواره زد از حنجرش

پنجه ی قاتل به مو شد ٱشنا
سرجدا گردید و او زد دست وپا

جای گل گفتند این گل چیدنی است
سربریدن پیش زهرا دیدنی است

دید او خنجر به حنجر میکشید
استخوان گردنش را می برید

سر به روی دامن صدیقه بود
شد زٱه مادرش گردون کبود

گفت: بس کن شمر سر ، ببریده شد
پوستهای گردنش پاشیده شد

جلوه هفتم

او نفس میزد به هنگام غروب
یک نفر میگفت با پایت بکوب

یکنفر میگفت باغم شد نصیب
یکنفر میگفت دیگر شد غریب

یکنفر تنها به دنبال سرش
یکنفر ٱمد پی انگشترش

یکنفر گفتا زره را میبرم
یکنفر گفتا به فکر معجرم

یکنفر میگفت بر گرد تنش
سهم من باشد فقط پیراهنش

گفت خصمی تاسرش گردد جدا
گوشواره میکشم از گوشها

گفت خصمی پست با نه یار خود
باید اکنون بست یاران بار خود

داغ دیگر بر دل زینب نهیم
اسب خود را نعل تازه می زنیم

فاطمه نور دوعین تو چه شد
با تن پاک حسین تو چه شد

وای بر من ٱسمان در خون نشست
استخوان سینه ای در هم شکست
******
(لطفا در حال و هوای عاشورایی خوانده شود)
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج

  • جمعه
  • 1
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 22:35
  • نوشته شده توسط
  • هاشمی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران