حالا که بابا اومدی امشب
بمون کنارم بجون زینب
ای سر پر خون سرم شکسته
زخم سر من هنوز نبسته
شده چشمام مثه دریا قد من ز غصه شد تا
صورتم شد مثه زهرا صورتم شد مثه زهرا
ای بابا به تو چشمم دوخته
نبودی از آتیش موی طفلت سوخته
میدونی تو فرار از حرم
چجوری معجرو کشیدن از سرم
از ضرب سیلی رخم کبوده
این یادگار از قوم یهوده
رو خار صحرا منو کشیدن
دخترتو،توی کوچه دیدن
اومدی ای میهمونم باباجونم باباجونم
تو دعا کن که نمونم تو دعا کن که نمونم
بی تو من همه شب لرزیدم
غم من بیشتر شد تا سرت رو دیدم
بر لبت تا نهادم لب من
دیدم از خرده چوب،شده سوزن سوزن
******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
- شنبه
- 2
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 7:53
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه