با تو خواهم که بگویم همه ی مطلب را
نشناسد به جز ازطوعه کس این مکتب را
بهتر از پادشهی هست سفیر تو شدن
به دو عالم ندهم یوسفم این منصب را
در خانه به روی من همه بستند حسین
سر کنم در وسط کوچه تمام شب را
غصه من بخدا،غصه ی ناموس تو هست
کن تماشای من و حالت سوز و تب را
ای گل فاطمه برگرد سوی کوفه میا
تا عدو بزم حرامی نبرد زینب را
نقشه دارد ز برای سر تو،ابن زیاد
نیتش هست که با چوب بکوبد لب را
بدنم مانده روی میخ قناره اما
حس نکرده بدنم میخ سم مرکب را
*******
شائق
- یکشنبه
- 3
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 11:6
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه