کار من آه و زاری، غرق دل بی قراری
ای حسینم الهی بچه هاتو نیاری ...
واسه ی خواهرت گریونم
روضه ی معجر و میخونم
حال زینب رو من میدونم
ای قلبم از داغ تو غرق خون
می بارم از غصه چه بی امون ...
تویکوفه شدم پیر، آه از این نیزه و تیر
آه از اون لحظه ای که میشه زینب زمین گیر
بی تو زینب دیگه می میره
روی دستاش رَد زنجیره
داغ تو جونش و می گیره
ای کوفه ای شهر پر از ریا
ای وای از این چشمای بی حیا ....
- دوشنبه
- 4
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 9:31
- نوشته شده توسط
- alatashekoodakan
- شاعر:
-
امیر روشن ضمیر
ارسال دیدگاه