شکر خدا که ریزه خور خوانتان شدم
دلبسته ی حریم خراسانتان شدم
شکر خدا که بار دگر زائر توام
لطف خود شماست که مهمانتان شدم
لایق نبوده ام که شوم همجوارتان
مبهوت این کرامت و احسانتان شدم
یا ایها الرئوف زمینم زده گناه
بی خود نبوده دست به دامانتان شدم
با صد امید بر در این خانه آمدم
امّیدوار لطف فراوانتان شدم
جایی به جز بهشت خراسان نیافتم
گوشه نشین روضه ی رضوانتان شدم
دست خودم نبوده که اینجا رسیده ام
دست خودم نبوده مسلمانتان شدم
چشم طمع به گندم مهر تو بسته ام
این شد که من کبوتر ایوانتان شدم
دل کنده ام ز خانه و شهر و دیار خود
عشقت سبب شده که پریشانتان شدم
لطف و عطای تو چقدر فرق می کند
بیهوده نیست بی سر و سامانتان شدم
حال و هوای کرب و بلا دارد این حرم
یعنی که مست جام حسین جانتان شدم
شاعر: محمد فردوسی
- پنج شنبه
- 30
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 5:23
- نوشته شده توسط
- جواد
- شاعر:
-
محمد فردوسی
ارسال دیدگاه