شبي خيال خودم را به آستان توبردم
کبوترانه دلم را به آسمان تو بردم
منم پرنده ي تنها که گنبدت وطنم بود
هزاربار تنم را به آشيان تو بردم
شبيه پيچک مرده...لجن گرفته تنم را
گناه نامه ي خود را به بوستان تو بردم
من آن ستاره ي دورم که با ضمانت چشمت
شهاب ناقص جان را به کهکشان تو بردم
من از کنار ضريحت پلنگ گونه پريدم
و آهوانه سرم را به ريسمان تو بردم
تو هشتمين غزلي از ميان شاه غزل ها
وشاه بيت غزل را به خانمان تو بردم
شاعر:محمد جواد حاجي بنده
- پنج شنبه
- 30
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 6:15
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه