رباب لشگر خود را به دست اقا داد
خدا کند نرود پیش اش آبروی رباب
علی بهانه گرفت جای آب تیر آمد
سفید شد همان لحظه تار موی رباب
غروب روز دهم بعد عصر عاشورا
کسی نبود نباشد به جست و جوی رباب
تمام نفرتم از خنده های حرمله بود
همان که قهقهه میزد به های و هوی رباب
خدا کند که نباشد سر علی اصغر
سری ز نیزه زمین خورد پیش روی رباب
- شنبه
- 9
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 11:44
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محمد مهدی نسترن
ارسال دیدگاه