• دوشنبه 3 دی 03

 حسن لطفی

طفلان حضرت زینب (س) -(با تمامِ هستی‌ات خود را ندیدن مشکل است )

547

با تمامِ هستی‌ات خود را ندیدن مشکل است 

سخت‌تر از خود زِ اولادَت بُریدن مشکل است 

نیمه شب از خوابِ طفلانت پریدن مشکل است 

بعدِشان یک لحظه حتی آرمیدن مشکل است 

یک شبه یکباره یک‌دَم قَد خمیدن مشکل است 

از جگر از جان مگو وقتی که مادر نیستی 

از غمِ طفلان مگو وقتی که مادر نیستی 

از دلی سوزان مگو وقتی که مادر نیستی 

آه از باران مگو وقتی که مادر نیستی 

داغِ مادر را فقط قدری چشیدن مشکل است 


از همه از هرکسی او بیشتر آورده است 

هرکه با سر آمده خانم سه سر آورده است 

او فقط خود را نه بلکه دو پسر آورده است 

دو پسر نه دو سپر نه دو جگر آورده است 

قبلِ قربانی شدن شانه کشیدن مشکل است 


داد اول بازهَم روزیِ میکائیل را 

بعد از آن خانم تَفَقُد کرد عزرائیل را 

بعد لطفی کرد با پا بالِ جبرائیل را 

بعد هم آورد از خیمه دو اسماعیل را 

آه ابراهیم این غم را شنیدن مشکل است 


زینب آمد یا که نه می‌آمد آنجا فاطمه 

زینب است این یا حسن یا که علی یا فاطمه 

گفت عباس از ادب این کیست آیا فاطمه؟ 

لافتا الا علی لا سیف الا فاطمه 

کربلا را بی حضورش آفریدن مشکل است 


در شُکوهِ او علی را حق تعالی ریخته 

در حجابِ او خودش را نیز مولا ریخته 

تشنه است اما به زیرِ پاش دریا ریخته 

کاسه آبی پُشتشان با گریه زهرا ریخته 

گفت پیشِ محضرش با سر رسیدن مشکل است 


با برادر گفت آقاجان دو جانم را ببین 

پیشِ رویِ خود تمامِ خانِمانم را ببین 

پیرمردِ این حرم دو نوحه خوانم را ببین 

ای جوانمُرده کمی دو نوجوانم را ببین 

بعدِ اکبر ماندن و جامه دریدن مشکل است 


چادرِ مادر به سر کرد و از این غم گریه کرد 

گریه کرد و پیشِ او اربابِ عالم گریه کرد 

گریه کرد و پشتِ او عباس یکدَم گریه کرد 

زیرِ لب تا گفت مادر ، مادرش هم گریه کرد 

گفت بی سوگند از اینجا پریدن مشکل است 


بِینِ خیمه بود و می‌آمد صدایِ بچه‌ها 

مادر است و کاش میرفت او بِجای بچه‌ها 

حیف آبی نیست ریزد پُشتِ پای بچه‌ها 

وای می‌آمد زِ میدان ناله‌های بچه‌ها 

دیدنش که هیچ مادر را ندیدن مشکل است 


اینکه هردَم با شهیدان بود حالا نیست نیست 

اینکه با اکبر پریشان بود حالا نیست نیست 

با حسینِ خویش نالان بود حالا نیست نیست 

زیرِ تیر و سنگ‌باران بود حالا نیست نیست 

از میانِ نیزه‌ها مادر شنیدن مشکل است 

ناله‌ها می‌آمد و زینب صدا میزد حسین 

حالشان بَد میشُد و زینب صدا میزد حسین 

یک نفر سَر میزد و زینب صدا میزد حسین 

گفت عونَش اَشهد ...

  • شنبه
  • 9
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 12:34
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران