پیکرش را کشید یک نامرد
سر او را گرفت دستی سرد
حس غیرت اجین شده با درد
خواهرش داد میزند برگرد
حکم او داده شد , برو زینب
شمر آماده شد , برو زینب
راه دشمن به خیمه ها وا شد
سر یک گوشواره دعوا شد
تا سه ساله غریب و تنها شد
رد دستی بصورتش جا شد
این چه رفتار با یتیمان است ؟
نزنش بی حیا , مسلمان است ...
لشکری که گرفت جانش را
پدرش را برادرانش را
لشکری که زد عمه جانش را
لکنت انداخته زبانش را ...
مثلا یک نفر از آن `زجر” است
علت لکنت زبان , زجر است
روی صورت چقدر اثر مانده
جای انگشتر پدر مانده
با همان دیدِ مختصر مانده
خیره چشمان او به سر مانده
سوخته از سر و کبود از تن ...
فکر کن دختر خودت اصلاً ...
بین نامحرمان , زبانم لال
چشم ها , دختران , زبانم لال
صدقه , قرص نان , زبانم لال
حرمله آن میان , زبانم لال
ساقیِ شاه را نیازارد ...
غیرت الله را نیازارد ...
شاعر :حمیدرضا محسنات
- شنبه
- 9
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 13:34
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
ارسال دیدگاه