چشمش به راه بود وشبی پر ستاره داشت 
رویش به ماه بود و غمی بی شماره داشت 
ازآه جانگداز ،گلویش گرفته بود 
از داغ روی داغ دلی پر شراره داشت 
هربار تازیانه به سویش اشاره کرد 
دستش به سمت نیزه ی سقا اشاره داشت 
وقتی که خورد روی زمین دست بسته بود 
پایش برهنه بود و زمین سنگ خاره داشت 
بابا که بود قسمت او گوشواره بود 
بابا که رفت دختر او گوش پاره داشت 
سر تارسید قصه ی دختر به سر رسید 
بابا برای غصه ی او راه چاره داشت 
شاعر:محسن درویش
                    
                    
                
                - شنبه
- 9
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 13:53
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه