بی پرده نیست «هو» که به«یا هو» طلب کنم
آهو شوم که ضامن آهو طلب کنم
از اشک چشم رابعه بیدست و پا ترم
تا اوج کعبۀ تو به پهلو طلب کنم
آیینهای نهاده خداوند در زمین
تا هر چه جان طلب کند از او طلب کنم
ای از تبار صفدر خیبرگشا، رضا
من خدمت درت به چه بازو طلب کنم؟
نزد تو ای بهار تجلّی! بنفشهای
خدمت نکردهام که سرِمو طلب کنم
ماه تمام هستی و من خسته چون هلال
از جلوۀ تو گوشۀ ابرو طلب کنم
کَلبی شنیدهام به سر کویت آمده است
من نیز خدمت سگِ آن کو طلب کنم
خاک در تو آرزوی هشت جنّت است
كي از برِ تو جنّت مینو طلب کنم؟
تا آبرو بگیرم از آن قبلۀ شرف
با اشک خویش آبی از آن رو طلب کنم
سلطان من که همچو علی خاتم ولا
او از کف خدا و من از او طلب کنم
اظهار احتیاج به غیرم روا باد
چون سرّحق ز اهل هیاهو طلب کنم؟
نقش نبی ز صومعۀ راهب آورم؟!
نام خدا ز معبد هندو طلب کنم؟!
مولای من نماز بخوان تا به دشت دل
بارانی از بنفشه و شببو طلب کنم
مولا رسیدهام به پناهت که باز هم
برگِ دخیلِ ضامن آهو طلب کنم
تا از تو عمر یک غزل عاشقانه را
در شامِ مرگِ خستهترین قو طلب کنم
تا ره دهند سر بنهم بر ضریح تو
این کعبه را به سعیِ دو زانو طلب کنم
خواهم لباس خادمیات را هزار شب
از دیده آب و از مژه جارو طلب کنم
شاعر:محمد سعید میرزایی
- پنج شنبه
- 30
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 7:5
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه