بانگ غریبیت همه جا جار می زند
غربت برای غربت تو زار می زند
هرکس برای آمدنت نقشه می کشد
هرجای شهر یک دل بیمار می زند
خولی نشسته چوب حراج و قمار را
بر روی دست و مشک علمدار می زند
خورجین شمر پر شده از خنجر و سنان
برقی دو چشم حرمله انگار می زند
آخر گمان کنم که قد اکبر تو را
چشمان شور مردم بازار می زند
اصلا بعید نیست سنان شیرخواره را
با نیزه پیش مادر او دار می زند
می بینم از قساوت قلب حرامیان
زینب خمیده دست به دیوار می زند
از حرف حرمله ست كه آتش گرفته ام
حرف کنیزی حرم این بار می زند
- شنبه
- 9
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 14:34
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
احمد شاکری
ارسال دیدگاه