گل مدینه شد و عطر او رسید به طوس
و خاک طوس، پر از گل شد از پی پابوس
رضا تسلسلِ نورِ چراغ احمدی است
و با علی است رضا شعلهای ز یک فانوس
سلام ضامن آهو! دل من است اینجا
رمیده آهویی از بند روزگار عبوس
خراب فلسفۀ علم توست افلاطون
مرید مدرسۀ طبّ توست جالینوس
که از شفای تو بینا شود هزار اعما
که حجت تو مسلمان کند هزار مجوس
سلام! نور خداوند در ظلامِ زمين
سلام! چشمة رحمت، سلام شمسالشموس
... است و خوشۀ انگور و دانه دانۀ اشک
چه طعم تلخی دارد هوای این کابوس
دریغ، والی آن کس شدی که خود پدرت
به محبس پدرش بود سالها محبوس
عبا کشیده به سر، رفتی ای غریب، آری
به زهر خوردن پنهان، تب تو شد محسوس
شب است و چشمۀ نور و شفا، رضا، بیمار
شفا هم از اثر خویش میشود مأیوس
هزار آینه چشم است از در و دیوار
و در هر آینه گریان هزارها فانوس ...
شود خجول ز ماهی کوچک غزلش
به شاعری که ببخشی ردای اقیانوس
شاعر:محمد سعید میرزایی
- پنج شنبه
- 30
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 7:7
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه