سرم به پای تو افتاد در رسای تو امشب
قلم نفس زد و هو می کشد برای تو امشب
دلم نشسته و با عاشقانه های تو امشب....
هوا هوای گداییست در سرای تو امشب
نشسته ام که بمانم فقط به پای تو امشب
خدا دوباره غزل را به استعاره کشیده
به روی عشق خط انداخته دوباره کشیده
برای فرش قدم هات ماه پاره کشیده
ِغدیر آمد و کارش به استخاره کشیده
که عشق را بتراشد چگونه پای تو امشب
بیا و پا بزنم تا که خاکسار تو باشم
من آفریده شدم تا که وامدار تو باشم
تو قبله باشی و من خاک در مدار تو باشم
قرار من فقط این است بیقرار تو باشم
دوای درد من و نسخه ی شفای تو امشب
علم به دست تو افتاد تا به پات بمیرم
دلم به دست تو افتاد تا برات بمیرم
خدا کند که شبی غرق ربنات بمیرم
نفس نفس بزنم بین روضه هات بمیرم
دوباره سر به هم آریم در لوای تو امشب
حواله کن لب ما را به یک پیاله ی عشقت
دوباره معتکفم بر در حواله ی عشقت
رسالت نبوی سائل رساله ی عشقت
هزار لیلی و مجنون فدای ناله ی عشقت
هزار جان گرامی شود فدای تو امشب
چه خوب می شود اما شبی شکار تو بودن
شبیه میثم تمار سر به دار تو بودن
ذبیح نعره ی هوهوی ذوالفقار تو بودن
پیاده رو به نجف مست و بی قرار تو بودن
خدا کند که شوم شامل دعای تو امشب
حساب کردم دیدم که در حساب تو هستم
میان این همه در بین انتخاب تو هستم
سلام کردم عمری پی جواب تو هستم
اگر سرم برود باز در رکاب تو هستم
دوباره دست من و ریشه ی عبای تو امشب
- شنبه
- 9
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 15:0
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
احمد شاکری
ارسال دیدگاه