زمین را کرد باران، آب و جارو
که باید بهرِ مهمان آب و جارو
گلی آمد که هر صاحبدلی کرد
رهش با اشک و مژگان آب و جارو
چه خورشیدی که گرد بارگاهش
کند از جان، خراسان آب و جارو
رضا مهر خراسان، آنکه خاکش
مگر با دیده نتْوان آب و جارو
به کس خدّام خاص او نبخشند
در این درگاه، آسان آب و جارو
سحرگاهان به شوقش صحن نُو را
کند خورشید رخشان آب و جارو
سکندر خادم آیینۀ اوست
کند این پرده خاقان آب و جارو
مگر بیت الحرام اینجاست، کآنرا
فرشته کرده از جان آب و جارو
برای طائفان و عاکفانش
خدا داده است فرمان آب و جارو
اگر چون آهو آیم در حریمش
کنم با چشم گریان آب و جارو
کنم مژگان به مژگان، اشک بر اشک
ضریحش را هزاران آب و جارو
کبوترخانهاش پر آب و دانه
کنم، هم صحن و ایوان آب و جارو
به تعمیدِ قدمگاهش نمایم
نشابور و خراسان آب و جارو
شبی که اشک ریزم بر ضریحش
شبِ بختِ من است آن آب و جارو
خوشا فرّاش این درگه که سازد
سرای پاک یزدان آب و جارو
از او سجادۀ تقوی و دین پاک
از او محراب ایمان آب و جارو
اگر روشن شود از او دل من
کنم این بیتالاحزان آب و جارو
شاعر:محمد سعید میرزایی
- پنج شنبه
- 30
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 7:17
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه