• سه شنبه 15 آبان 03

 مجتبی صمدی شهاب

شب دوم محرم -(از آنزمان که خیمه را برپا نمودی)

536


از آنزمان که خیمه را برپا نمودی
در بین این صحرای غم مأوا نمودی
دوش مرا تکیه گه غمها نمودی
خونِ دوباره بر دلِ زهرا نمودی 

غم ذرّه ذرّه قلب من را آب کرده
این سرزمین روح مرا بی تاب کرده 

تو گفته بودی میهمان کوفیانیم 
تو گفته بودی در امانِ کوفیانیم
آرام از دست و زبانِ کوفیانیم 
محبوبِ هر پیرو جوان کوفیانیم 

از چه به استقبالمان لشکر رسیده؟
سدّ ره ما نیزه با خنجر رسیده 

دلشوره افتاده به جانم جانِ خواهر 
کج کن مسیر رفتنت را سوی دیگر 
برخیز برگردیم تا شهرِ پیمبر 
بازی نکن با قلب زینب ای برادر 

یک دل فقط دارم که آن بر تو سپُردم
اصلا نزن حرف از جدائی تا نمُردم 

عبّاس را فرمان بده جولان نماید 
با غُرّشی این قوم را حیران نماید 
شاید که دشمن خویش را پنهان نماید 
سوی مدینه رجعتم آسان نماید 
 
عباسِ من قرص قمر تو آفتابی
می ترسد این لشکر زعباسم حسابی 

اُطراق کردی بین این صحرا چه سازی 
گر سَد شود بر روی ما دریا چه سازی
با آفتاب و خشکی لبها چه سازی 
خواهی که با اهل حرم آقا چه سازی

با من نگو با چشم خود حرف از جدائی 
با من نگو زینب میان کربلایی 

در ذهن من زیباترین تمثال هستی 
از چه پریشان خاطر و احوال هستی 
تو محو معبودی کمی خوشحال هستی 
آخر چرا خیره به آن گودال هستی 

ایکاش راهت لحظه ای آنجا نیفتد 
کارت به عصر روز عاشورا نیفتد 

از این سراشیبی به دیدارت می آیم 
دنبال چشم خسته وتارت می آیم 
شاید که خوردم یار به کارت می آیم 
وقتی دهد سر نیزه آزارت می آیم 

امّا دعا کن تا نباشم من به پیشت 
وقتی که پنجه میزند قاتل به ریشت 

  • یکشنبه
  • 10
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 13:30
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران