• سه شنبه 15 آبان 03

استاد حاج غلامرضا سازگار

متن مثنوی حضرت رقیه

1369
1

ای چراغ شب شهادت من
ای تماشای تو عبادت من

جان من! باز بر لب آمده ای
آفتابا! چرا شب آمده ای

نگهت ذره ذره آبم کرد
لب خشکیده ات کبابم کرد

حیف از این لب و دهن باشد 
که بر او چوب، بوسه زن باشد

اشک و خون، جاری از دو عین من است
بوسهء من شهادتین من است

گلوی پاره پاره آوردی
عوض گوشواره آوردی

از گلوی تو پاره تر، جگرم
از سر تو شکسته تر، کمرم

طفل قامت خمیده دیده کسی؟! 
مثل من داغدیده، دیده کسی؟!

قامت خم گواه صبر من است 
گوشهء این خرابه قبر من است 

نیزه بر صورتِ تو چنگ زده
که به پیشانی تو سنگ زده؟

در رگ حنجر تو دیده شده 
که سرت از قفا بریده شده

تازیانه گریست بر بدنم 
بدنم شد به رنگ پیرهنم

تنم از تازیانه آزردند
چادر خاکی مرا بردند

آفتاب رخم عیان گردید
در دو پوشش رویم نهان گردید

ابر سیلی به رخ حجابم شد
خون فرق سرم نقابم شد

سیلی از قاتلت اگر خوردم
ارث مادر به کودکی بردم

شامیان بی مروّت و پستند
دختران را به ریسمان بستند

همه را با شتاب می بردند
سوی بزم شراب می بردند

من که کوچکتر از همه بودم
راه با دست بسته پیمودم

نفسم در شماره می افتاد
در وجودم شراره می افتاد

بارها بین ره زمین خوردم
عمّه ام گر نبود می مردم

تا به من خصم حمله ور می شد
عمّه می آمد و سپر می شد

بس که عمّه مدافع همه شد
پای تا سر شبیه فاطمه شد

  • دوشنبه
  • 11
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 14:7
  • نوشته شده توسط
  • alatashekoodakan

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران