مادر به خیمه و دو جوانش به قتلگاه
پا می كشند راه نفس باز وا كنند
در آخرین نفس كه نفس بر لب آمده
می خواستند مادر خود را صدا كنند
اما ز خیمه گاه نیامد به جای او
زود آمدند تا سرشان را جدا كنند
عباس اگر نبود كه چیزی نمانده بود
می خواستند هر چه كه تیغ است جا كنند
حسن لطفی
- سه شنبه
- 12
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 17:32
- نوشته شده توسط
- alatashekoodakan
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه