سَرَت به دامَنِ این شاهزاده افتاده
به دَستِ پیرِ خَرابات، باده افتاده
.
کُنون که نوبَتِ من شُد پدَر، دو دَستانم
کنارِ راسِ تو بی استفاده افتاده
.
بیا سُوال مَکُن گوشواره ام چه شده
خیال کن که شَبی بِینِ جاده افتاده
.
بِگو تَرَک تَرَکِ زَخمِ صورَتَت از چیست؟
مَگو به من که کَمی خَطِّ ساده افتاده!
.
زِ چرخ شِکوِه کُنم... چون به سارِبان گُفتم:
که زیرِ پای سَواره پیاده افتاده...
.
جَواب داد: که ساکِت شو خارِجی! به رُخَم...
...ببین که نَقشِ دو دَستِ گُشاده افتاده
.
شَبیهِ مادَرَت اَوَّل شَهیده ام بابا؟
گَمان کُنَم به دِلِ خانواده افتاده...
.
- جمعه
- ۱۵
- شهریور
- ۱۳۹۸
- ساعت
- ۱۶:۳۵
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا رسول زاده
ارسال دیدگاه