به اتاقی جدا تو را بردند
گرچه بیماری تو مسری نیست
چهره ات کاملا عوض شده است
گل رویت دگر بهاری نیست
نه دو روزت شبیه یکدیگر
نه نگاهت شبیه دیرزو است
تو که هر روز بد تر از دیروز
حال و روزت عجیب جان سوز است
ای که تا ارتفاع می بینی
یاد "بازی دراز " می افتی
خاطره، دلهره، تشنج و بعد
از سر تخت باز می افتی...
تو از امشب شهید خواهی بود
ای که جانباز پیشوند تو بود
بیست و شش-هفت سال پی در پی
انسُلین چای تلخ قند تو بود
شیمیایی است مرد بیچاره
-او که تهمت زدند سل دارد-
این گل رنگ رفته، در این باغ
به خدا حق آب و گل دارد
*****
تا نفس داشت دلخوشی ها را
با سیاست حرام او کردند
حق آب و گلش ولی محفوظ
کوچه ای را به نام او کردند...
شاعر : امیر تیموری
- جمعه
- 31
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 8:56
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه