اَمان زِ غم های اِنسیةُ الحورا
به بستر افتاده صدّیقه ی کبری
زِ درد پهلو و صورت و هم بازو
شمع وجودِ او کم کم زند سوسو
واویلا واویلا...یازهرا یازهرا...
به بسترِ غربت دلبرم افتاده
لرزه به دستان مادرم افتاده
گُهَر زِ چشمان مادر من افتاد
شانه ز دستان مادر من افتاد
واویلا واویلا...یازهرا یازهرا...
به اشک و سوز دل بر لب تو نجواست
اشک غمت مادر زِ غربت باباست
نمیکُنی از چه دردِ دلت اِبراز
مادر چرا چشمت کامل نگردد باز
واویلا واویلا...یازهرا یازهرا...
- یکشنبه
- 17
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 10:8
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
امیر عباسی
ارسال دیدگاه